حرکت به سمت جامعه اخلاقي، هد ف اصلي زند گي بشري در همه اعصار بود ه و تمامي جوامع براي رسيد ن به آن نيازمند پيداکرد ن يک مد ل مشخص هستند. هر جامعه اي با توجه به پارادايم هاي حاکم بر آن، شيوه اي مخصوص به خود را براي رسيد ن به اين جامعه اخلاقي انتخاب مي کند. نهج البلاغه و کلام حضرت علي (ع)يکي از منابع غني براي جامعه ما، به عنوان يک جامعه اسلامي است که شرايط اين زيست را براي ما ترسيم مي کند. هرچند که با د قت در مفاهيم اين کلام، مي توان دريافت که بيان آن حضرت، مسير روشني براي تمامي جوامع است. اين گفتار، بياني است درباره زيست اخلاقي جامعه با نگاهي به نهج البلاغه به بيان د کتر دلشاد تهراني.
اصل اول؛ نفي خود کامگي
يکي از نکاتي که هميشه انسان را در زند گي تهديد مي کند اين است که انسان در زند گي خود چه سياسي، اجتماعي، خانواد گي، اقتصادي و ... احساس کند مالک ديگران است و مي تواند نسبت به ديگران تصرف کند؛ به عبارت ديگر، هر کاري که مي خواهد بکند. اين يکي از حوزه هاي بسيار خطرناکي است که انسان را در کام خود کامگي فرو مي برد. در خطبه 216 اميرمؤمنان مي خوانيم: «فَاِنَّمَا اَنَا وَ اَنتُم عَبِيدٌ مَملُوکوُنَ لِرَبِّ لَا رَبِّ غَيرُهُ.» (جز اين نيست که من و شما، بند گان و مملوکان پروردار هستيم که جز او پروردگاري نيست.)
يعني در روابط خود با ديگران به اين نکته دقت داشته باشيم که ما بند ه هيچ کس نيستيم و هيچ کس بند ه ما نيست. ما مالک هيچ کس نيستيم و هيچ کس نيز مالک ما نيست. انسان اگر احساس کند که مي تواند ديگران را به بند گي و برد گي خود بکشد، در دام خود کامگي فرو افتاد ه است.
در همين خطبه، اميرمؤمنان (ع) درباره خود نکاتي را بيان مي کند که نمونه اي عالي است در نفي خود کامگي. ايشان مي فرمايند: «فَلَا تُکَلِّمُونِي بِمَا تُکَلِّمُ بِهِ الجَبَابِرَه» (آنگونه که با جباران و گرد نکشان سخن مي گوييد با من سخن مگوييد.) اي سخن مربوط به کدام حوزه زيست انساني است؟ همه حوزه ها؛ يعني ما در هر موقعيتي که قرار مي گيريم انتظار نداشته باشيم با ما آن سان رفتار کنند که با مستبدان و زورگويان سخن مي گويند.
با زورگويان و مستبدان چگونه سخن مي گويند؟ با هزاران ملاحظه؛ مبادا سخني گفته شود که به آن مستبد بربخورد؛ مبادا نقدي بکند که مستبد نپسند د؛ مبادا چيزي بگويد که او را خوش نيايد! اميرمومنان (ع) مي فرمايد اينها بايد پاک بشود. زيست انساني زماني معنا پيدا مي کند که اينها پاک بشود. زيست انساني زماني معنا پيدا مي کند که اينها پاک بشود. بعد مي فرمايند: «لَا تَتَحَفَّظُوا مِنَّي بِمَا يُتَحَفَّظُ بِهِ عِندَ اَهلِ البَادِرَه.» بادره از کلمه بدور و از بدر است. بدر و بدور يعني يک چيزي به ناگهان ظهور کند. اصطلاحا به خشم و غضب و تيزي و تندي گفته اند بادره، چون به يکباره ظهور مي کند. اهل بادره يعني مستبدان، خود کامگان. يعني انسان هايي که ناگهان خشم مي گيرند، برخورد و تندي مي کنند. حضرت مي فرمايند: «آن محافظه کاري هايي را که با مستبدان روا مي دارند با من روا مداريد.»
چه محافظه کاري هايي با مستبد روا داشته مي شود؟ انسان نسبت به يک فرد خود کامه، نسبت به يک دستگاه خود کامه، نسبت به يک جامعه خود کامه خيلي بايد محافظه کاري کند، بايد مراقب همه چيز خود باشد، چون خود کامه به يکباره برمي آشوبد. زيست اخلاقي زماني معنا مي يابد که اينها از جامع و از روابط انساني زدود ه شود. هيچ کس نسبت به د يگران تعد ي نکند.
بعد مي فرمايد: «وَ لَا تُخَالِطُونِي بِالمُصَانَعَه.» (با من رفت و آمد (نشست و برخاست) تصنعي نکنيد.) يعني خود تان باشيد. از من خوشتان نمي آيد، بگوييد. نقدي داريد بگوييد. اعتراضي داريد فرياد کنيد. تصنع، ريا کاري، مخفي کاري، پنهان کاري، سازش کاري نکنيد. تا رياکاري، سازش کاري و تصنع هست، اخلاق نمي تواند ظهور کند.
بعد در ادامه مي فرمايند: «وَ لَا تَظُنُّوا بي استثقَالا فِي حَقَّ قِيلَ لِي وَ لَا اِلتِماسَ اَعظَامٍ لِنَفسِي.» (مبادا گمان کنيد اگر سخن حقي را به من بگوييد، بر من سنگين مي آيد و مبادا گمان کنيد که من خواهان آنم که مرا بزرگ انگاريد.)
جامعه اخلاقي يعني جامعه اي که در آن کسي به دنبال اين نيست که او را بزرگ کند. چاپلوسي و تملق بگويند. حرف هاي نادرست و ناحق براي خوشايند کسي بگويند.
در ادامه مي فرمايند: «فَاِنَّهُ مَنِ استَثقَلَ الحَقَّ ان يُقَالَ لَهُ اوِ العَدلَ ان يُعرَضَ عَلَيهِ کَانَ العمل بِهِمَا اثقَلَ عَلَيهِ.» (زيرا کسي که شنيد ن سخن حق يا عرضه شد ن عدالت بر او سنگين باشد، عمل به حق و عدالت بر او سنگين تر است.)
کسي که تحمل شنيدن سخن حق، انتقاد، داد خواهي و عدالت خواهي را نداشته باشد، امکان ندارد که بتواند به عدالت و حق عمل کند. اين گونه خود کامگي ها اگر در همه حوزه ها زدود ه شود، آنگاه ما مي گوييم که زيست اخلاقي معنا پيدا مي کند.
ليکن ما مدام به سبب عوامل فردي، اجتماعي، سياسي، تربيتي و ... از نفي خود کامگي دور مي شويم و به تعبيري، مدام گرفتار خود کامگي مي شويم. لازم است عواملي به کار گرفته شود که ما را بيدار کند؛ نسبت به خود کامگي حساس شويم و خود مان را دور نگه داريم.
اميرمؤمنان (ع) در خطبه 153 مي فرمايند: «فَافِق ايُّهَا السَّامِعُ مِن سَکرَتِکَ وَ استَيقِظ مِن غَفلَتِکَ وَ اختَصِر مِن عَجَلَتِکَ... وَضَع فَخرَکَ وَ احطُط کِبرَکَ.» (اي شنوند ه! از مستي ات هوشيار شو و از غفلت خود و از اين خود کامگي بيدار شو و از اين شتاب بکاه... . فخر فروشي را زمين بگذار و تکبر را به زير پا بنه.)
معلوم مي شود که يک سري عواملي هست که ما را در سستي خود کامگي فرو مي برد. به شدت بايد از آنها مراقبت کرد و عواملي را به کار گرفت که مرتبا انسان را بيدار و هوشيار کند.
اصل دوم؛ مرزباني و پرواپيشگي
دومين اصل، اصل مرزباني و حريم داري و پرواپيشگي است. يعني انسان هيچ حريمي را نشکند؛ حريم خود را نشکند، وارد حريم کسي نشود، حرمت کسي را نشکند، کرامت انساني را زيرپا نگذارد. در موقعيت هاي مختلف هيچ مرزشکني نکند، در اقتصاد از مرزها عبور نکند و همين طور در روابط اجتماعي و ...
اگر انسان خود را در حريمي احساس کند و حريم همه چيز و همه کس را رعايت کند، آنگاه اخلاق معنا پيدا مي کند. آري، مشکل بزرگ انسان اين است که حريم مي شکند و از مرزها عبور مي کند؛ يعني به خودش اين حق را مي د هد که وارد حريم انسان ديگري بشود، به خودش اين اجازه را مي د هد که کرامت انساني را زير پا بگذارد، از خط قرمزي عبور کند.
اخلاق يعني درون مرز زند گي کرد ن. به همين دليل هرچه انسان در اخلاق بيشتر رشد کند، حريم داري و مرزبانيش بيشتر مي شود. انسان بي اخلاق از هيچ چيزي ترسي ندارد. مادامي که فرد، جامعه، حکومت، مد يريت، سياست، اقتصاد به مرزباني و حريم داري و پرواپيشگي متصف نشود، امکان ندارد که زيست سالم معنا پيدا کند.
در کلمات اميرمؤمنان (ع)، اين مرزداري و حريم داري و پرواپيشگي عامل اصل زيست اخلاقي است و عاملي است که انسان را آزاد مي کند. اصلا آزادي اين گونه معنا پيدا مي کند.
در خطبه 157 اميرمؤمنان (ع) مي فرمايد: «اِعلَمُوا عِبَادَ الله اِنَّ التَّقوَي دارِ حِصني عَزيزٍ وَ الفُجُورِ دارِ حِصنٍ ذَليلٍ لَا يَمنَعُ اَهلَهُ وَ لَا يَحرِزُ مَن لَجَاَ اِلَيهِ اَلَا وَ بَالتَّقوَي تُقطَعُ حُمه الخَطَاياَ.»
پرواپيشگي در اينجا معنا شد ه است. پرواپيشگي در کلام اميرمؤمنان (ع) با تعاريف ديگران کمي تفاوت دارد. ايشان مي فرمايند: «بند گان خدا، بدانيد که بي گمان پرواداري، خانه دژ مانند استواري است و پرد ه دري خانه دژمانند سست و خواري آفريني است که اهلش را حفظ نمي کند و کسي را که به آن پناه برد در امان نمي دارد. بدانيد که به وسيله پرواپيشگي است که نيش ها و سموم گناهان و خطاها بريد ه مي شود.»
يعني اگر انسان بتواند با تمرين، تلاش و همت، دژي از تقوا براي خود مهيا سازد، مي تواند در امان بماند. اما اگر کسي حريم شکن و پرد ه در باشد، خيال نکند اين پرد ه دري و آبروبري دژ استوار و محکمي است؛ بلکه اين دژ او را به خواري مي رساند.
بنابراين پرد ه داري يک مصونيت به انسان مي د هد که در عين حضور در همه صحنه ها خودش را حفظ کند.
اميرمؤمنان (ع) در حکمت 410 مي فرمايد: «التُّقَي رَئِيسُ الاَخلاقِ.» (پرده داري، رئيس اخلاق است.) يعني جايگاه کليدي دارد. اگر پرواپيشگي باشد اخلاق سرپيدا مي کند. در خطبه 173 حضرت اين طور بيان نمود ه اند: «اوصِيکُم عِبَادَ الله بِتَقوَي اللهِ فَانَّهَا خَيرُ مَا تَوَاصَي العِبَادُ بِهِ وَ خَيرُ عَوَاقِبِ الاُمُورِ عِندَالله.» (شما را به پرواي الهي سفارش مي کنم که آن بهترين چيزي است که بند گان خدا يکد يگر را بدان سفارش کنند که آن را پيش بگيرند و نزد خداوند بهترين کارها آن است که به پروا پايان پذيرد.)
در خطبه 18. باز ايشان عبارتي دارند که بسيار در خور توجه است: «وَ اوصَاکُم بِالتَّقوَي وَ جَعَلَهَا مُنتَهَي رِضَاهُ وَ حَاجَتَهُ مِن خَلقِهِ.» (خداوند شما را به پرواپيشگي سفارش کرد ه و آن را نهايت خشنودي خود قرار داد ه.)
در نهج البلاغه حکمت لطيفي (حکمت 130)آمد ه. ماجرا اين گونه است که اميرمؤمنان (ع) از جنگ صفين برمي گشت که رسيد به قبرستان پشت کوفه. آنجا توقف کرد ه، رو کرد به قبرها و مرد گان و شروع کرد به صحبت با آنها و در پايان از آن مرد ه ها پرسيد ند چه خبري براي ما داريد؟ سپس حضرت رو کرد ند به اصحاب خود و فرمودند: «اَمَا لَو اذِ نَ لَهُم فِي الکَلَامِ لَاخبَرُوکُم انَّ الزَّادِ التَّقوَي.» بدانيد اگر به آنها اجازه داد ه شود که سخن بگويند، به شما خبر مي داد ند، بهترين توشه پرواداري است.
براي اينکه بيشتر با زيست پروادارانه آشنا شويم به مورد د يگري هم اشاره مي کنيم. درخطبه 167 اميرمؤمنان (ع) مي فرمايند انساني که مي خواهد زيست درستي داشته باشد، اين گونه بايد باشد: «فَالمُسلِمُ مَن سَلِمَ المُسلِمُونَ مِن لِسانِهِ وَ يَدِهِ اِلَّا بَالحَقِّ وَ لَا يَحِلُّ اَذَي المُسلِمِ اِلَّا بِمَا يَجِبُ.» مسلمان کسي است که مسلمانان از زبان و دست او در سلامت باشند، جز به حق (آنجا که قانون است) و جايز نيست آزرد ن هيچ مسلماني، مگر آنجايي که واجب است (يعني جرمي مرتکب شد ه است).
زند گي با سپر
کلمه تقوي از ريشه وقايه گرفته شد ه است، به معناي آنچه فرد را حفظ مي کند. به همين دليل عرب به سپر مي گفت وقايه. سپرداشتن معنايش اين است که انسان در ميدان است، نه در کنج خلوت. در خطبه 191 اميرمؤمنان (ع) عنوان مي کنند که در ميان حقوقي که خداوند بر بند گان دارد، آنکه خداوند انتظار دارد همين است: «عِبَادَ اللهِ اوصِيکُم بِتَقوَي اللهِ فَاِنَّهَا حَقُّ اللهِ عَلَيکُم وَ المُوجِبَهِ عَلَي الله حَقَّکُم» (شما را توصيه مي کنم به پرواداري که آن حق خدا بر شماست و موجب حق شما بر خدا مي شود.) يعني اگر اين گونه زند گي کنيد موجب حق شما بر خدا مي شود. خداوند به شما همه چيز مي د هد: کرامت، بزرگي، زيست انساني، زند گي اين جهاني و زيست سعاد تمندانه در زند گي آن جهاني.
منبع:آيه ويژه نامه دين ومعرفت همشهري جوان