هم دانشگاهي، همرزم دوران دانشجويي و دوست ديرينه ما، آقاي سيد هدايتالله طالقاني اينك دعوت حق را لبيك گفته و راهي ديار باقي گرديده است. مسجد دانشگاه ملي سابق در سالهاي اوليه دهه 50 شمسي، همان مكاني بود كه موجبات تماس، آشنايي و دوستي ما را با يكديگر فراهم آورد. اكنون نزديك چهار دهه از آن اوقات ميگذرد.
از همان ابتدا من دريافتم كه سيدهدايتالله و يا آنگونه كه دوستان صدايش ميكردند «آقاهدا»، جواني روحاني و مذهبي است كه وارد اشرافيترين و پر هزينهترين دانشگاه آن روز ايران و ماديترين رشته تحصيلي آن، يعني رشته فيزيك شده است. اگر چه هنوز رسماً به حوزه نرفته بود و به سلك و لباس روحانيت درنيامده بود، اما بدون لباس و اخذ اجتهاد و عنوان حجتالاسلام و آيتالله نيز از نظر رفتار و باور، بيشتر به روحاني و طلبه ديني شبيه بود. او كه ذاتاً و عميقاً به متافيزيك و جهان فرامادي و معنوي باور داشت، درسي را خواند و دورهاي را گذراند كه در پي حل و فصل قضايا و معادلات جهان محسوسات و فيزيكي است.
نميتوان گفت رويكرد و نگاه آقاهدا با ما و بسياري ديگر از دانشجويان كمابيش فعال در عرصه سياست و مبارزه همان و يا از رويكرد و زاويهاي مشابه بود. حتي نميتوان گفت چشمانداز مشابهي نيز بين ماها وجود داشت. آقاهدا انساني ذاتاً مذهبي و مسلمان شيعي بود كه با نظم اجتماعي، فرهنگي و سياسي و اقتصادي موجود ايران دوران پهلوي در تقابل و تضاد قرار گرفته بود؛ ولي ما دانشجوياني بوديم كه با ورود به دانشگاه و محيط دانشجويي، اين فرصت را يافته بوديم كه با مفاهيم جديد سياسي و دنياي مدرن آشنا و به خصوص تفكر آزاديخواهي و چپگرايي و ترقيخواهي آشنا شويم. مقابله با استبداد و وابستگي، تأسف از واپسماندگي جامعه ايراني، محرك و انگيزه و يا زمينهسازي براي پيوستن به جمع و جامعه دانشجويان معارض با نظام حاكم گرديده بود.
ما از بين سه گزينة پذيرش وضع موجود، پيوستن به جنبش چپ و راهحل ماركسيست ـ لنينستي و يا راه حل اسلامي، به راه حل اسلامي و مذهبي پيوسته بوديم. از همين جا بود كه امثال من و آقاهدا در كنار هم قرار گرفته و همراه در رودخانه و جريان مبارزاتي شديم كه سرانجام به سقوط رژيم پادشاهي و برقراري رژيم جمهوري اسلامي انجاميد. اما به نظر ميرسد كه ذائقه مذهبي آقاهدا كمتر از ما با آنچه واقع شد، همخواني داشت.
وجهه و صبغه روحاني آقا سيد هدايتالله به قدري آشكار و غيرقابل ترديد بود كه بهسرعت وي را به امام و پيشنماز مطلوب و مورد علاقه دانشجويان مذهبي و نمازخوان مسجد دانشگاه تبديل نمود. شايد شم و هويت روحاني آقاهدا ميتوانست مشوقي باشد تا وي هر بيشتر به سمت و سوي تبليغ و كار فرهنگي مذهبي سوق داده شود؛ اما او به روش خويش به مبارزه مخفي چريكي و تشكيل حلقههاي مبارزاتي نيز باور داشت. فعاليتهاي وي به دستگيري و زنداني شدنش انجاميد. او در برابر آزمايش سختي قرار گرفته بود. دستگيري وي موجب نگراني بسيار شد؛ چرا كه وي با اكثر دانشجويان مذهبي و مبارز دانشگاه ملي سابق (شهيدبهشتي فعلي) دوست و آشنا بود و دستگيرياش ممكن بود عده زيادي را در مظان اتهام و دستگيري قرار دهد؛ اما بر خلاف برخي ديگر، وي به قدري استوار و مقاوم بود كه زندان رفتنش پيامدي براي ديگر دوستانش نداشت و با سربلندي اين آزمايش را پشت سرگذاشت و ثابت نمود كه فردي تودار و قابل اعتماد است.
برخلاف انتظار، پيروزي انقلاب اسلامي باعث نشد كه آقاهداي ما اشتياقي براي ورود در حكومت و قدرت از خود نشان دهد. با اينكه از امكانات بسيار مناسبي برخوردار بود و در زندان با كساني آشنا و مرتبط شده بود كه در فرداي پيروزي انقلاب به مقامات طراز اول كشور تبديل شده بودند، اما هرگز تلاش نكرد از اين امكان براي خويش كلاهي بدوزد و براي كسب و مقام منزلت سياسي و اجتماعي از آن بهره گي
در عوض به سرعت از قدرت و مراكز آن فاصله گرفت و به دنبال كار فرهنگي و تبليغ در جنوب كشور و بندر ماهشهر و به اصطلاح آنچه دوست داشت آزادانه بدان بپردازد، رفت و البته همان جا بود كه به كين نفرت گرفتار شد و زبانههاي آتش جهل، خشم و تروريسم دخترك عزيزش فاطمه را در ميان انبوهي از كتاب سوزانيد و خاكستر نمود؛ واقعهاي كه اگرچه بعداً آقاهدا كمتر از آن ياد ميكرد، اما به نظر ميرسد تأثير عميقي بر وي گذاشت. سيد به اصفهان و تهران بازگشت؛ اما اين بار به همان جايي رفت كه شايد بايستي حدود ده سال قبل ميرفت: حوزه علميه قم و درآمدن به سلك روحانيت و پوشيدن لباسي و يافتن صبغه و شكلي كه از ديرباز جزئي از ذات و محتواي وجودي وي بود.
اين شايد مهمترين تحول در زندگي او، اما به نظر من بازگشت آقاهدا به اصل خويش و يا استعداد و ذوق درونياش بود؛ ولي نكته جالب اين بود كه آقا سيد هدايتالله به حوزه نرفت كه مانند برخي ديگر علم را با دين و يا دين را با علم روز آشتي دهد و يا با پوشيدن عبا و قبا و عمامه، در سلسله مراتب رهبري جامعه شيعي و ولايت قرار گيرد. اكنون پس از مرگ زودهنگام وي ديگر بدونترديد ميتوان گفت او از محيط دانشگاه و به عنوان يك تحصيلكردة علم فيزيك به حوزه رفت تا ذات، درك، ذوق، و شم مذهبي خويش را به ابزار معارف و استدلال مذهبي مسلح نمايد. براي وي حوزه و كار مذهبي نه يك وسيله ارتقا و سكوي پرش، بلكه عين هدف، غايت و نهايت كار بود؛ لذا او به يك روحاني تمام عيار تبديل گرديد. همانگونه كه در سنت و ادبيات مذهبي شيعي ترسيم شده بود.
به عبارت ديگر آقاهدا به حوزه نرفت تا از كالاي دين متنعم گردد و صاحب سرمايه و قدرت دنيوي شود. با كمي اختلاط، به راحتي ميشد فهميد كه او در تلاش است تا با فهم و درك ديني به تشريح بشريت، زندگي بشري و قواعد آن بپردازد. اين كه چقدر در اين راه موفق شد، براي من روشن نيست؛ اما او را بسيار تحسين ميكنم، نه به اين خاطر كه به آنچه در پياش بود، علاقه و باور داشته و يا دارم، بلكه به اين دليل كه او را بر خلاف بسياري از دينداران دچار تناقض در گفتار و رفتار نميديدم.
او همان گونه كه بود، نشان ميداد و در همان دنيايي زندگي ميكرد كه در ذهن خويش بدان فكر ميكرد و به زبان خويش از آن صحبت ميكرد.
ساده فكر ميكرد، ساده ميزيست و سرانجام نيز ساده از دنيا رفت. نه گروهي را به پيش كرد و نه گروهي را به پس، و چونان درويشان و خرقهپوشان به دنبال مريدان دويد. اما بسياري از دوستان مشترك سخت دوستش داشتند و او را روحاني خانواده خويش ميدانستند. او نيز به آن اندازه هوشيار بود كه در همان محدودهاي گام بردارد كه شايسته شأن، دانش و تخصص يك روحاني مسلمان شيعه بود. نه مدعي سياستداني شد و نه اقتصادداني، و نه عالم به علم و فلسفه و هنر و هر آنچه متاسفانه امروزه قدرت و سلطه سياسي باعث شده كه جمعي هملباس بيمهابا و بيباكانه اسب سركش نفس خويس را بر آنها بتازانند و مدعي فصلالخطابي در همه امور شوند و يا آن همه را در چنبره جهل خويش اسير سازند. او سياستورز نبود و گرفتار مصيبت سياستبازي نيز نشد، نه حكم قتلي را صادر كرد و نه مصادره اموال بختبرگشتهاي را فرمان داد، نه فتوايي بر كفر و ارتداد مخلوقي صادر نمود. فشار مادي و مشكل تأمين معاش و زندگي، او را از آنچه بدان علاقه داشت، باز نداشت و باعث نشد كه سر بر آستان قدرت و ثروت بگذارد.
همچنين بدو رشك ميبرم كه در دنياي خويش به آرامي و بيتكلف زندگي ميكرد و به آسودگي و آرامش نيز از دنيا رفت. باقي نماند تا در كهنسالي، بحرانها و اضطرابات پيشرو را تحمل كند. رفت تا رنج پيري و از پاي افتادگي را تجربه نكند. نميتوانم بگويم زندگي را دوست نداشت، اما ميتوانم بگويم همچون برخي از انسانها به زندگي نچسبيده بود و از ترس مرگ از زندگي نميگريخت. به اين ترتيب بود كه در سحرگاه روزي از ماه رمضان سال 1390 شمسي در خلوت و سكوت در زيرزمين خانه خويش در شهر قم با زندگي و اين دنياي پرتلاطم وداع كرد و به دياري كه باور داشت سرزمين معبود و تحت حكم بيواسطه خدائي ميباشد، پاي نهاد؛ خدايي كه دائماً ذكرش را ميگفت و به درگاهش سجده ميكرد و آرزوي ديدارش را داشت.
وقتي دادهها و دريافتهاي خويش را از وي مرور و بازخواني ميكنم، او را آمرزيده مييابم. به خصوص هنگامي كه او را با بقيه و بهويژه با غالب روحانيون فعال و سرشناس حاضر در عرصههاي جمهوري اسلامي مقايسه ميكنم، نميتوانم دريابم او چه گناهي را ميتوانست مرتكب شده باشد كه مستوجب طلب آمرزش و بخشش از درگاه خداوندي باشد؛ اما ميتوانم از خدايي كه آقاسيد هدايتالله طالقاني او را بسيار دوست داشت، بخواهم و استدعا نمايم او را در پناه خويش بگيرد و به آرامش و غفران هميشگي برساند. يادش گرامي و روحش شاد باد.
منبع:http://www.ettelaat.com ارسال توسط کاربر محترم سايت :hasantaleb