چکيده
با توجه به اينکه پيدايش فرقه هاي مختلف اسلامي علي الخصوص در مکتب تشيع و علت آن که انحراف از عقايد حقّه بوده، براي روشن شدن يکي از اين فرقه هاي ضاله که مسمي به خطابيه است، در اين مقاله سعي بر اين شده است که ديدگاههاي اين فرقه علي الخصوص مؤسس آن که فردي به نام ابوالخطاب است (و اين شخصيت به حدي در مکتب اسلامي و مباحث بدعت و تحريف مورد مذمت و اهميت است که در توقيع شريف امام زمان (ع) که به علي بن سمري نوشته شده است ، وقتي اسحاق بن يعقوب در مورد اين فرد از امام زمان سوال مي کند امام (ع) در جواب مي فرمايند: او ملعون و کذاب است و از مجالست با او بپرهيزيد) بپردازيم .و لذا مجموعاً در اين مقاله به بررسي شخصيت رجالي ، اعتقادات ابوالخطاب ، اعتقادات پيروان ابوالخطاب و فرقه ضاله خطابيه ، ديدگاه امام صادق در مورد او و همچنين مواردي از اعتقادات فقهي ابوالخطاب و سرگذشت او و همچنين فرقه هاي منشعب شده از خطابيه، مختصراً بيان نمائيم .
واژگان کليدي:
ابوالخطاب ، خطابيه ، اجدع ، صادقين ، محمد بن مقلاص .
مقدمه
يکي از علتها و عوامل اختلاف امت اسلامي و علي الخصوص امت شيعه و تشکيل فرقه هاي عديده و مختلف انحراف پيدا کردن امتهاي اسلامي از عقايد حقه و تحريف در کلامات و بيانات اهل بيت (ع) است . به هر حالتي که ملاحظه گردد، اعتقاد باطل و يا بدعت در دين مي تواند عاملي کاملاً قطعي براي انحراف و تبديل آن به يک جريان کاملاً عمومي و فراگير در برابر مکتب حق شود .يکي از اين فرقه ها که از مهمترين آنها هم هست و علت پيدايش و شکل گيري آن هم همين جدا شدن و انحراف از دين است فرقه ضاله خطابيه است. اين فرقه در ميان فرقي که از شيعه انشعاب پيدا کرده است عملکرد اعتقادي شديدي داشته است و به همين دليل همانند فرقي مانند مغيريه و متصوريه مي باشد . اين فرقه ضاله با انحراف مؤسس آن و پيروانش با انحراف عقيدتي که در زمان امام صادق پيدا کردند شکل گيري يافت .البته بحث از وجود فرقه هاي مختلف علي الخصوص فرقه ضاله خطابيه را مي توان از زمان حيات پيامبر اسلام (ص) بررسي کرد، زيرا ديدگاههاي خطابيه نشعت گرفته از ديدگاههاي غاليان است و لذا براي بررسي اين فرقه ضاله و اعتقادات تابعين آن ابتدائاً مي توان مسئله غلو را در اسلام بررسي کرد، که ابتدا از زمان پيامبر (ص) بوده است و برخورد آن حضرت را با غاليان مقايسه کرد و بعد از زمان رسول خدا (ص) مسئله غلو به طور چشمگير در زمان امير المؤمنين (ع) و حضور غالياني همچون عبدالله بن سباء که قائل به الوهيت آن حضرت بودند مورد بررسي قرار داد . و حتي در زمان امام حسن ، حسين ، سجاد عليهم السلام و سپس در مهمترين زمان يعني زمان صادقين که شاهد ظهور چشمگير غاليان معروف همانند ابوالخطاب و هفت نفر از غالياني که مورد لعن امام صادق (ع) و بعضي از امامان معصوم قرار گرفتند، مورد بررسي کرد .و متأسفانه حيات اين فرقه ضاله حتي تا زمان غيبت صغراي امام زمان ادامه پيدا کرد تا جايي که در عصر غيبت ما شاهد ظهور افرادي همچون شلمغاني و .... بوديم . و لذا براي بررسي افرادي همچون ابوالخطاب ناگزيريم که اندکي نيز در مورد غاليان و ديدگاههاي آنها نقد و بررسي نمائيم .
فرقه خطابيه و غلات
فرقه خطابيه که مؤسس آن ابوالخطاب است از جمله غاليان شناخته شده است و لذا لازم است که ابتدائاً براي تبيين ديدگاههاي خطابيه و تشابه آن با غلات معناي لغوي و اصطلاحي غلو نيز بررسي شود . غلو از لحاظ لغوي به معناي گذشتن از حقيقت و حق است و در موارد گوناگون استعمال شده است .
الف) گاهي در لغت به معناي (قيمت و نرخ) مي آيد و به آن (غلاء) گفته مي شود .
ب) گاهي به معناي (جوشش) و در اين صورت به آن (غليان) اطلاق مي گردد .
ج) گاهاً (غلواء) استعمال مي شود و به معناي حيواني است که سرکش است .
د) گهگاهي به معناي ( تير) است و به آن (غلو) که هم وزن دلو است مي گويند . (1)عده اي قائل شده اند که غلو هم در مرحله افراط و هم در مرحله تفريط است، ولي عده کثيري از لغويون بر اين اعتقاد هستند که غلو در مرحله تفريط است و نقطه مقابل آن تفسير است. (2)
معناي اصطلاحي غلو در نزد علما
در علم کلام و رجال هر گاه کلمه و اصطلاح غلو به کار مي رود، در مورد اعطاي مقام خدايي يا مشارکت در عبادت و خلقت در رابطه با پيامبر و ائمه است، که نتيجه اين رويکرد و اعتقاد در نزد ما مسلمانان انکار اصل اوليه دين يعني توحيد است و نتيجه آن شرک در توحيد در عبوديت است و لذا بايد حکم به خروج آنها از دين و شريعت نمود . اگر بخواهيم معناي اصطلاحي غلو از ديدگاه کلامي و اعتقادي را بررسي کنيم: (غلاء يا غاليه) عده اي از افرادند، که قائل به الوهيت پيامبر و علي الخصوص اميرالمؤمنين (ع) و ائمه اطهار هستند .
ابوزينب
ابي زينب از غلامان و مواليان بني اسد(3) معروف به محمد بن مقلاص بن خطاب اجدع کوفي فرزند ابي زينب مي باشد، و موسوم به مقلاص است . براي اين شخصيت در کتب رجالي دو کنيه بيان شده است که عبارتند از ابوظبيان و ابواسماعيل، ولي کنيه معروفتري که در کتب روايي بيشتر به اين نام شهرت يافته است ابوخطاب است . و لذا به پيروان فرقه او هم همين اسم گذارده شده و به همين نام معروف هستند . در کتب روايي اين فرد با نام ابوالخطاب شناخته مي شود، ولي القاب و اسماء زيادي دارد که در گوشه و کنار کتب روايي به آن نامها نيز شناخته مي شود . از القاب معروف ابوالخطاب مي توان به شرح ذيل يادآوري کرد: (4) 1)اباالخطاب الاسدي 2) ابن ابي زينب 3) محمد بن مقلاص 4) محمد بن ابي زينب 5) ابوالخطاب بن ابي زينب .در بعضي از کتابهاي رجالي مانند کتاب رجال علامه حلّي نقل شده است که نام ديگري براي ابوالخطاب وجود دارد و آن نام (زيد) است . ايشان مي فرمايند: ابي الخطاب از متلزمين مکتب فقهي امام صادق (ع) بوده است و او براي رسيدن به اهداف شوم خودش خود را به دستگاه امام صادق (ع) بيش از پيش نزديک مي کرد . (5)اين نزديکي ابوالخطاب به نزديکي دستگاه امام صادق (ع) به حدي زياد بود که عده اي ابوالخطاب را از بزرگان و صاحبان رأي و شاگردان بارز و ممتاز امام جعفر صادق (ع) مي دانند .(6) اما امام (ع) پس از مدتي که ابوالخطاب در درس او شرکت کرد پي به اهداف و افکار شيطاني او برد رو بر کذب او واقف شد و در نتيجه او را به شدت از کنار خويش طرد نمود و به اصحاب خويش هم دستور فرمود که از ابوالخطاب دوري نمايند .(7) ابوالخطاب زماني که از طرد امام صادق (ع) با خبر شد تلاشهاي وافري نمود تا دوباره خود را شاگرد امام (ع) معرفي کند، ولي امام که به اوضاع و احوال ابوالخطاب آگاه شده بود، اين اجازه را به او نداد .
و لذا وقتي ابوالخطاب مشاهده کرد که از سوي امام صادق (ع) رانده شده است و هر گونه نزديکي با امام ميسر نيست و خود را از مجالست با امام نا اميد ديد ، خود مستقيماً دعواي امامت نمود و عقايدي را در دين مطرح کرد . علي الخصوص در مورد اهل بيت (ع) که چيزي غير از دروغ و بدعت در دين نبود ، اين عقايد که نزديکي زيادي به عقايد غاليان داشت، معروف به عقايد خطابيه گرديد. او در مدت زندگاني خويش اين عقايد و افکار را اشاعه داد و باعث ضربات و جراحتهاي جبران ناپذيري به پيکره اسلام و تشيع شد . او که ابتدا از ياران امام صادق(ع) به شمار مي آمد کار را به جايي رساند که به دشمنان امام صادق (ع) ملحق گرديد و از زمره دشمنان اهل بيت به حساب آمد تا جايي که مورد لعن و نفرين امام صادق (ع) قرار گرفت .
پاره اي از نظرات و ديدگاههاي فردي ابوالخطاب
1) ابوالخطاب قائل به الوهيت امام صادق (ع) و آباء طاهرينش بود .
2) امام صادق (ع) و پدرانش را فرزندان خداوند و دوستان خداوند مي دانست .
3) ابتدائاً و قبل از اعتقاد به الوهيت امام صادق و ائمه اطهار اعتقاد به نبوت ايشان داشت .
4) اعتقاد داشت که خدا بودن نوري است در درون نبوت و نبوت نوري است در امامت و عالم امکان از اين انوار خالي نيست.
5) امام صادق (ع) را پروردگار زمان خويش مي دانست و مي گفت خداوند به تمثال و چهره امام صادق(ع) بر ما نازل شده است .(8)
6) روزه گرفتن ماه شعبان را مانند روزه ماه رمضان واجب و از فرائض مي دانست و قائل بود هر کس آن را افطار کند بايد کفاره بدهد . (9)
7)نماز مغرب را تا زماني که شفق غائب و ستارگان پيدا شوند را به تأخير مي انداخت .(10)
8) نماز و روزه و زنا و خمر و فواحش را اسم اشخاص مي دانست نه اسم تکليف .(11)
9) شهادت زور و دروغ را به نفع موافقين و عليه مخالفين مباح مي دانست .
10) محرمات را مباح مي کرد و فرائض را ثابت مي نمود .
11) معرفت امام را موجب تحليل هر حرامي مي دانست . (12)
12) مدعي بود که امام صادق (ع) او را بعد از خودش وصي و قيّم قرار داده و اسم اعظم را به او تعليم داده و ادعاي نبوت و رسالت کرد . (13)
توصيفي در مورد احوال و شخصيت و خصوصيات ابوالخطاب
پس از بررسي کتب و روايات ائمه معصومين(ع) که در مورد ابوالخطاب وارد شده است به اين نتيجه مي رسيم که ابوالخطاب محمدبن مقلاص فردي بي کياست ، بي کفايت و کند ذهن بوده است . اين کند ذهني تا به حدي است که حتي نمي توانستند احاديث و رواياتي را که امام صادق (ع) نقل مي کند حتي به حافظه بسپارد و در مورد خصائص رومي نيز فردي بي تقوا و غير پرهيرگار بوده تا جايي که با اينکه اضافه کردن به احاديث ائمه کاري حرام بوده است او به احاديث ائمه (ع) جملاتي اضافه مي نمود و رواياتي را که از ائمه مي شنيد کاملاً تغيير مي داد و تفسيري ديگر براي آن بيان مي کرد و موجب انحراف مردم از فرامين اهل بيت مي گرديد . جالب است در اين مورد روايتي را که خود امام صادق(ع) در مورد اين شخصيت بيان مي کند ملاحظه نمائيم . امام فرمودند : ايشان ابوالخطاب احمق بود و من به او سخن مي گفتم ولي او حفظ نمي شد و از خودش اضافه مي کرد .(14) در جايي ديگر امام فرمودند : من به او (ابوالخطاب ) امر کردم که نماز مغرب چه زماني است و ياد دادم که در هنگام زوال حمره مشرقيه بخواند ولي ابوالخطاب ملاک را زوال حمره مغربيه قرارداد و براي همين هم او و پيروانش نماز مغرب را بعد از زوال حمره مغربيه مي خوانند .(15) در روايت ديگري که از امام نقل شده است و متعاقباً آن را مي آوريم که کاملاً نشان از کند ذهني و کج فهمي ابوالخطاب از روايات امام صادق (ع) است اين روايت است که به امام صادق (ع) عرضه شد : ابي خطاب از شما روايتي نقل کرده که به شما نسبت داده است که فرموده ايد (هر گاه حق را شناختيد هر کاري که خواستي انجام بده ؟)امام صادق(ع) زماني که اين جمله را شنيدند فرمودند: خدا لعنت کند او را ، من اين گونه حديث را بيان نکردم و سپس توضيح مفصلي در مورد اين جمله دادند که حاکي از تحريف ابوالخطاب از فرمايش امام بود . ايشان فرمودند : من گفته ام که اگر حق را شناختي هر عملي از خير که خواستي انجام بده که از تو قبول مي شود و تفاوت اين دو جمله بسيار آشکار و روشن است . (16)
اعتقادات خطابيه
1) قائل بودند که ابوالخطاب امر به پيروي کردن و اطاعت بي چون و چرا از امام صادق(ع) به عنوان الوهيت کرده است و ايشان هم امر به حلال کردن محرمات و ترک کردن واجبات و مباح بودن شهوات نموده است .
2)به استناد به آيه شريفه يُريد الله أن يُخفِِفَ عَنکم، مي گفتند: خداوند تبارک و تعالي به برکت وجود ابوالخطاب در اوامر الهي و احکام الهي به ما تخفيف داده است . (17)
3) اعتقاد داشتند که امام صادق (ع) الله و پروردگار است و ابوالخطاب را نيز فرستاده او مي دانستند .
4) به شهادت دادن دروغ عمل مي کردند و لذا به علت همين رويکرد اعتقادي است که فرقه شافعيه شهادت دادن فرقه خطابيه را جايز نمي داند . (18)
5) با استناد به آيه هوالذي في السماء الله و في الارض الله ، مي گفتند که ابوالخطاب در زمين الله است وقتي امام صادق (ع) اين را شنيد، فرمودند: کساني که معتقد به اين امر باشند از يهود و نصاري و مجوس شرتر هستند .(19)
6) خطابيه وقتي نام امام صادق (ع) مي آمد به همان شکل که مسلمانان در حج لبيک مي گفتند با لبيک به پيشواز امام صادق (ع) مي رفتند و لبيک مي گفتند .(20)
7) ادعا مي کردند هر کس خود را منسوب نسبي به آل محمد بداند نسبش باطل است ، بر خدا دروغ بسته و مي گفتند ايشان ظروف تجلي خدا هستند .(21)
8) اين فرقه ضاله براي اينکه مکتب اهل بيت (ع) را نابود کنند و به امام صادق(ع) لطمه بزنند شروع به تحريف کلمات اهل بيت کردند دقيقاً مانند همان شيوه مغيره بن سعيد با يارانش مي کرد ، به اين شکل که کتب روايي را از ياران امام صادق مي گرفتند به صورت امانت ، و در آنها دخل و تصرف مي کردند و با آن اسناد حديث ، احاديث ساختگي ديگري جعل مي کردند و دروغ مي بستند . و سپس کتبها را به ياران حضرت پس مي دادند و اين شيوه تحريف و بدعت در متون اسلامي در زمان ائمه ديگر همچون امام رضا(ع) هم ادامه داشت تا جايي که خود امام رضا (ع) هم اين مطلب را اکيداً به اصحابش همچون يونس بن عبدالرحمان تذکر مي داد و ائمه (ع) که بر اين شيوه تحريفي واقف شده بودند براي مبارزه با اين روش دستور العملهايي مي دادند و کراراً مي فرمودند که آگاه باشيد ما اهل بيت عصمت و طهارت خلاف قرآن و سنت صحبتي نمي کنيم و هر گاه صحبتي شنيديد آن را بر قرآن و سنت رسول خدا عرضه بداريد و مقايسه کنيد ، هر گاه سخني که از ما نقل شده بر خلاف قرآن و سنت بود آن را کنار بگذاريد و بدان عمل نکنيد .(22)
9) پيروان ابوالخطاب معتقد بودند که در هر زماني بر روي کره خاکي دو رسول بايد وجود داشته باشد و هيچ گاه اين کره خاکي از وجود اين دو رسول خالي نمي ماند و از خصوصيات اين دو رسول اين است که يکي از آنها ناطق و يکي از آنها صامت است . در بدو امر و آغاز رسالت حضرت رسول اکرم (ص) و دين مبين اسلام وجود مقدس پيامبر اکرم را رسول ناطق مي دانستند و وجود مقدس اميرالمؤمنين را مصداق رسول صامت مي پنداشتند و در دوره خودشان وجود نازنين امام صادق را رسول ناطق و ابوالخطاب را مظهر رسول صامت خداوند مي دانستند. (23)
ديدگاه امام صادق (ع) در مورد ابوالخطاب
امام صادق (ع) با فرقه ضاله خطابيه و ابوالخطاب و پيروانشان به شدت برخورد مي نمود وي را ملعون ، مشرک ، فاسق ، کافر و فرزند شيطان و فريبکار معرفي مي نمود تا جايي که امام صادق (ع) در مجلسي که فردي به نام بشار شعيري در آن حضور داشت رو به وي کرد و فرمود: از نزد من خارج شو خداوند تو را لعنت کند . سوگند به خداوند تبارک و تعالي ديگر من و تو در زير يک سقف جمع نخواهيم شد و وقتي که وي بيرون رفت فرمود به خدا کسي مثل وي عظمت خداوند را کوچک جلوه نداده است ... از او بپرهيزيد حاضران شما به غائبانتان اين پيام را برسانند که من بنده خدا و پسر بنده خدا هستم يعني ادعاي او را مبني بر الوهيت ردّ مي کنم . من در پشت پدران و رحم مادران بوده ام. من خواهم مرد ، محشور خواهم شد، در قيامت از من سوال مي کنند ... . خدا او را دچار رعب کند که او خواب و آرامش را از من گرفته است در حالي که خود بر رختخواب مي خوابد . مي دانيد چرا اين سخنان را براي شما مي گويم و از خود نفي ربوبيت مي کنم تا در قبر آرام گيرم.(24) و در نهايت امام صادق (ع) در مورد اين شخصيت فرمودند که من او را از اينکه با غلات همنشين باشد نهي کردم ولي قبول نکرد . کج فهمي و ناداني ابوالخطاب و عدم حفظ و بي تقوايي او منجر به کذب او در روايات شد و اين نشان دهنده سلب ايمان از او است و همچنين روايات زيادي که در مورد لعن او وارد شده همه نهايتاً راهنمايي به کذب و دسيسه او مي کند و لذا ائمه (ع) اصحاب را امر به دوري کردن از اين گروه مي کردند . کشي در رجالش مي نويسد امام صادق (ع) به فردي به نام مفضل بن مزيد دستور مي دهند که با اصحاب ابوالخطاب و غلات نشست و برخاست نکند .(25) امام صادق (ع) در جايي ديگر در مورد ابوالخطاب فرمودند : خداوند ابوالخطاب و پيروانش و کساني که با او کشته شدند لعنت کند و همچنين کساني که از ايشان باقي مي مانند و فرمودند لعنت خداوند و ملائکه و تمام مردم بر ابوالخطاب ، به نام خداوند شهادت مي دهم که ابوالخطاب فاسق ، فاسد ، و مشرک است .(26)زماني که امام صادق (ع) از عقايد ابوالخطاب خبر دار شدند او را مورد لعن قرار دادند . عده اي از تابعين ابوالخطاب وي را از ماجراي لعن آگاه ساختند اما ابوالخطاب باز هم مردم را فريب داد و گفت اين ظاهر قضيه است و من و امام صادق (ع) با هم قرارهايي گذاشته ايم . راوي مي گويد زماني که ابوالخطاب در کوفه مشهور شد به همراه عبيد به زراه به محضر امام (ع) رسيدند و عرض کردند فدايت شوم ابوالخطاب و يارانش در مورد شما ادعاهاي سنگيني مي کنند و هنگامي که به حج مي روند و احرام مي بندند به جاي ( لبيک اللهم لبيک) مي گويند لبيک يا جعفر بن محمد و غير از آن ياران و پيروان ابوالخطاب ادعاهايي مي کنند و مي گويند ابوالخطاب مانند پيامبر خدا (ص) به معراج رفته و در آنجا با شما ديدار کرده و چون به زمين بازگشته به نام شما تلبيح گفته . امام (ع) وقتي اين سخنان را شنيد چشمانش غرق در اشک و صورتش اندوهگين شد و فرمودند : يارب بًرئتُ اليک مما ادعي في الاجدع عبد بني الاسد فشح لک شعري و بشري عبدک خاضع ذليل . پروردگارا از آنچه آن شيطان ، غلام بني اسد درباره من ادعا مي کند به درگاهت بيزاري مي جويم . بارخدايا بنده توأم و موي و پوستم و همه وجودم در برابر عظمت تو خاشع است بارالها بنده و زاده بنده توام و خاشع وذليل درگاه ربوبيت تو آنگاه سر به زير افکند چنان که گويي با چيزي يا کسي نجوا کند و سر را برداشت و فرمود : اَجل اَجل عبد خاضع خاشع ذليل لرّبه صاغر راغم من ربّه خائف و جعل لي و الله رب اعبده لا اشرک به شيئا ما له ؟ اخضاهُ الله و ارعبد و لا آمن روعيه يوم القيامه ، ما کانت تلبيه الانبياء هکذا و لا تلبيتي و لا تلبيت الرسل انمّا لَبيَت : لبيک اللهم لبيک لبيک لا شريک لک ... .آري البته بنده خاضع و ترسان و ذليل و خرد و محکوم پروردگار خويش هستم . او ابوالخطاب را چه شده است که چنين ادعاهاي کفر آميزي مي کند . ترس را بر او چيره گرداند و در روز قيامت ترسش را به ايمني مبدل نفرمايد . بدانيد که تلبيح پيامبران فرستادگان و من اين نبوده است بلکه همواره با عبارت لبيک اللهم لبيک لا شريک لک ، تلبيح گفته ام .(27)
ديدگاه معصومين در مورد ابوالخطاب
حضرت موسي بن جعفر (ع) فرمودند : ابوالخطاب از کساني بود که خداوند ايمان را به عاريت به او سپرد . سپس وقتي که بر پدرم دروغ بست خداوند ايمان را از او سلب کرد امام زمان عج الله تعالي شريف هم در توقيع شريف فرمودند : ابي زينب اجدع ملعون است و اصحاب او ملعونين مي باشند و با طرفداران ايشان همنشيني نکن زيرا من و پدرانم (ع) از ايشان بيزاريم .(28)
امام جواد (ع) در مورد ابوالخطاب که از سران فرقه خطابيه و غلات بود فرمود : لعنت خدا بر ابوالخطاب و اصحاب او کساني که بر لعن توقف يا ترديد کنند .(29) امام هادي (ع) در روايتي که از علي بن حسله و قاسم بن يغضين نقل شده او را لعن کردند .(30)و در جايي ديگر امام صادق (ع) فرمود : مَن قال ألانبياء فأليه لعنت الله و من شک في ذلک فأليه لعنت الله . (31)هر کس که بگويد ما پيامبران الهي هستيم لعنت خدا بر او باد و هر کسي که در اين مساله شک کند لعنت خدا بر او باد . مي توان نتيجه گرفت که امام (ع) با اين عمل يعني با لعن کردن خود هم افشاگري از عقايد پليد و انحرافي ابوالخطاب نمود و هم دست رد بر سينه او و فرقه ظاله اش زد و هم اينکه محبتي را که از طرف تابعين آن فرقه از جهت اراده غلو آميز در مورد اهل بيت در دل محبان واقعي اهل بيت (ع) ايجاد شده بود از دل مردم و طرفدارنش زدود . امام رضا (ع) مي فرمايد : ابوالخطاب يکي از دروغ بندان بر امام صادق (ع) است که سرانجام به سزاي اعمال خود رسيد و با حرارت آهن هلاک شد. (32)
بعضي نظرات فقهي ابوالخطاب
1)از ديدگاه هاي معروف و باطن ابوالخطاب تناسخ ، اباهه گرايي و حلول روح در آدمي بود . اين فرقه ظاله با استناد به آيه 79 سوره کهف که مي فرمايد : ( اما کشي برا مساکين بود که در دريا کار مي کردند خواستم معيوبش سازم ) چنين تعبير مي کند که مقصود خداوند از (کشتي) جناب ابوالخطاب است و مساکين ، ياران و تابعان ابوالخطاب است و مقصود از پادشاهي که در پشت سرآنهاست همان والي کوفه عيسي بن موسي است . يعني همان شخصيتي که ابوالخطاب و ياران آن را در مسجد کوفه به درک واصل کرد . اين عده مي گويند زماني که امام صادق آنها را منع کرد اين يک عمل ظاهري بود و امام در ظاهر به نکوهش و سرزنش ها پرداخت ولي در حقيقت و باطن امر منظور امام از سرزنش ، سرزنش و انکار مخالفان ما بود و لذا کلام امام (ع) که در آن به صراحت لفظ ابوالخطاب وجود داشت به تأويل بردند و گفتند منظور امام از ابوالخطاب غتاده ابن دعامه بصري يعني فقيه اصل بصره است اين فقيه از شاگردان امام باقر و امام صادق (ع) بود و کنيه او هم ابوالخطاب بود . ابوالخطاب و يارانش مي گفتند که فرد مورد لعن امام صادق و کسي که مي خواسته مردم را گمراه کند غتاده ابن دعامه است و امام (ع) با کمال قاطعيت اين دعا را رد کرد .(32)
2) يکي از اعتقادات ابوالخطاب در مورد نماز مغرب است . امام صادق (ع ) فرمودند : ملعون است و از رحمت خداوند دور است هر کس نماز مغرب را به نيت فضيلت بيشتر به تأخير بيندازد . يعني به اين اعتقاد داشته باشد که وقت فضيلت نماز مغرب زماني است که ستاره ها کاملاً روشن شده باشند . به آن حضرت نقل شد اهل عراق نماز را از وقت مغرب به تأخير مي اندازند تا آنگاه که ساعتي از شب مي گذرد و ستارگان بسيار نمايان مي شوند و آسمان را روشن مي سازند . آن حضرت فرمود اين کارها و بدعتهاي دشمن خدا ابوالخطاب است .(33)
3) داوود بن کثير رومي مي گويد : به امام صادق (ع) عرض کردم مردي از تابعين ابوالخطاب به من گفته است که از شتر خراساني حق استفاده کردن ندارم و همچنين از گوشت کبوتر پر پا منع نموده است . امام صادق (ع) فرمودند : اشکالي بر سوار شدن شتر خراساني و خوردن شير و گوشت آنها نيست و همچنين ممنوعيتي از شرع براي خوردن گوشت کبوتر پرپا نيست . (34)
4) يکي ديگر از روايات ابوالخطاب اين است که ابوالخطاب و اصحابشان نماز شام را تأخير مي انداختند تا اشتباک نجوم صورت پذيرد . وقتي حضرت امام صادق (ع) از اين قضيه با خبر شدند فرمودند : که من نزد حق سبحانه و تعالي بيزاري مي جويم يا شما بيزار باشيد نزد خدا از کسي که تاخير کند نماز شام را براي بردن فضيلت بيشتر و بيزاري بدين معناست که از شيعيان ما و از برادران شما نيست کسي که چنين اعتقادي دارد . پس نمي يابد که با ايشان دوستي يا اختلاط کنيد . چون در دين بدعت مي گذارند و از اهل بدعت دوري واجب است . بنابراين اگر کسي تأخير کند و اعتقادش اين باشد که مکروه است گناه ندارد .(35) در روايت ديگر که مؤيد اين مطلب است گفته شد به امام صادق (ع) که اهل عراق که کوفيان هستند تأخير مي کنند نماز شام را تا ستارگان به هم برسند و همه ستاره ها ظاهر شوند . امام فرمودند که اين افکار و اعمال از بدعتهاي دشمن خدا ابوالخطاب است .(36)در روايت ديگري از امام رضا (ع) معقول است که ابوالخطاب مذهب غالب اهل کوفه را خراب و فاسد کرد و فرمودند : اهل کوفه نماز نمي خوانند تا اشتباک نجوم شود و سرخي مغرب ظاهر نشوند و نمي دانند که تأخير شام از جهت مسافر و خائف و صاحب حاجت است و اين جماعت را جائز است بي کراهت تأخير نمودن نه مطلقاً .(37) در روايتي از امام صادق (ع) نقل شده که امام فرمودند : که من به ابوالخطاب فرمودم که نماز شام را در وقت زهاب حمره مشرقيه بخواند ، او در وقت زهاب حمره مغربيه کرد . يعني عمداً يا اشتباه کرد . چون من حمره گفتم او حمره مغربيه فهميد
5) يکي ديگر از انحرافات و اعتقادات بدعتي ابوالخطاب اعتقاد به وجوب روزه ماه شعبان و وصل کردن آن به ماه رمضان و قائل به وجوب پرداخت کفاره براي مفطر روزه ماه شعبان است . از امام صادق (ع) سؤال شد يا ابا جعفر آيا از پدران بزرگوار تو کسي بود که روزه روز شعبان را گرفته باشد که البته مشخص است که منظور سؤال کننده روزه به قصد وجوب است نه به قصد استحباب ، چرا که واضح است ائمه معصومين (ع) اغلب روزهاي سال و علي الخصوص ماه رجب و شعبان را روزه مي گرفتند و سفارش به همه شيعيان به اهميت روزه داري در اين ايام مي نمودند. امام (ع) در جواب سائل فرمودند : رسول خدا (ص) روزه شعبان را نگرفتند و هيچ يک از آباء من هم نگرفته است .(38)
سرانجام و عاقبت ابوالخطاب
بي خردي و بي عقلي ابوالخطاب عاقبت دامن گير خودش و يارانش گشت و باعث قتل عام خود و يارانش گشت . اين بي خردي و بي عقلي در مسئله جهاد خود را نشان داد . اين فرد بي لياقت آنقدر بر افکارش پافشاري کرد و آن را اشاعه داد تا اينکه خبر نشر افکارش به گوش پسر عموي منصور يعني عيسي بن موسي بن محمد بن علي که در آن زمان والي کوفه بود رسيد. و والي کوفه تصميم به از بين بردن اين فرقه ضاله و جعلي گرفت و زماني که ابوالخطاب و هفتاد نفر از يارانش در مسجد کوفه مشغول اشاعه افکارش بودند به جنگ و نبرد با آنها پرداخت و همه آنها را غافلگير کرد . وقتي که اين گروه غافلگير شدند هيچ سلامي نداشتند . تنها چوب و سنگ با آنها همراه بود و با آن تجهيزات اندک به نبرد با والي پرداختند وقتي ياران از وضعيت جنگ اعتراض کردند ابوالخطاب به آنها گفت اي پيروان من اين چوبها و ني هاي در دست شما مانند نيزه بر آنها عمل مي کند و سلاح هاي آنها بر شما کارساز نيست ، مبادا از نبرد دست برداريد . وقتي ياران اين را شنيدند ده نفر ده نفر به جنگ با سربازان والي رفتند اين جنگ ادامه داشت تا اينکه سي نفر از ياران ابوالخطاب کشته شدند . يارانش پرسيدند : تو گفتي سلاح آنها بر ما اثر ندارد پس چگونه است که همه ما کشته مي شويم و سلاح آنها بر ما اثر گذار است و ما را مي کشد و ني ها و چوب هاي ما اثري بر دشمن نمي گذارد. ابوالخطاب که سرگردان شده بود از حيله اعتقادي ديگري استفاده کرد و آن جهال را باز هم فريب داد و گفت در اين لحظه بر خداوند بداع حاصل شده است. قبلاً اراده نموده بود شما پيروز شويد و دشمن نابود شود ولي اکنون اراده نموده شما شهيد شويد و اين گروه اينگونه به حماقت ادامه دادند و همگي کشته شدند به جز يک نفر به نام ابي سلمه سالم بن مکرم که بعد توبه نمود و از ياران و اصحاب امام صادق قرار گرفت و ابوالخطاب که اسير گشت به دستور والي در کنار شط فرات به دار آويخته شد و جسدش را آتش زدند و همراه سران فرقه خطابيه براي منصور فرستادند و اينگونه نفرين امام در حق او تحقق يافت .(39)
فرقه هاي مختلف پس از مرگ ابوالخطاب:
زماني که ابوالخطاب و يارانش به درک واصل شدند ، برخي از باقيمانده هاي ياران او مدعي شدند ابوالخطاب نمرده است و هيچ يک از يارانش هم کشته نشده اند بلکه قائل هستند آنها به دستور جعفر بن محمد در مسجد کوفه گرد هم در آمدند . و با مواليان عيسي بن موسي مبارزه کردند و هيچ کدام کوچکترين آسيبي نديدند و سپس بعد از پيکار از مسجد خارج شدند . و از چشمها غايب گرديدند . و اين افراد عيسي بن موسي بودند که با يکديگر مي جنگيدند و يکديگر را مي کشتند و خيال مي کردند افراد ابوالخطاب را مي کشتند و اضافه کرده اند که ابوالخطاب به آنها عروج کرده است و به فرشتگان ملحق شده است . بعد از غيبت ابوالخطاب پيروانش يکي از ياران او را به نام ( معمر) جانشين وي قرار دادند و همگي سر به اطاعت از او گماردند . از عقايدي که اين فاسد العقل و الايمان رواج کرد . شرب ، خمر ، زنا و ديگر محرمات بود که بر ياران خويش حلال قرار داد . و همه آنها را به ترک کردن و انجام ندادن واجبات ترغيب نمود . بعد از ابوالخطاب فرقه خطابيه به نام ( معمريه ) در آمد : اين فرقه به بقاي دنياي مادي اعتقاد داشتند مي پنداشتند مراد از جنتي که خداوند در قرآن نام برده است . همان خوشي ها و لذت هائي است که در دنيا وجود دارد و مقصود از نار و جهنم سختي ها و ملالهائي است که در همين دنيا وجود دارد : اما تجزيه فرقه خطابيه در همين حد نبود بلکه عده اي ديگر از پيروان او فردي به نام « بزيع » را جانشين وي کردند و به « بزيعيه » معروف گشتند . اين عده تصور مي نمودند که خداوند تبارک و تعالي خود را در صورت و هيأت مادي و جسمي قرار داده و در امام صادق(ع) به مردم معرفي شده است و باز هم اعتقاد داشتند که حيات جاويدان در دنيا دارند و از دنيا نمي روند و نمي ميرد که خلاف صحيح آيه قرآن که مي فرمايد . کل نفس ذائقه الموت (41) مي باشد و مي گفتند بعد از اين جهان به سراي ملکوت خواهند رفت . اما بازهم به همين فرقه اکتفا نشد و دسته ثالثي هم ايجاد شد پس از قتل ابوالخطاب عده اي فرقه اي به نام اعميديه و عجليه ساختند . عميربن بيان همراه يارانش در منطقه اي به نام « الفاکه » کوفه : چادر و خيمه اي زدند و به عبادت جعفربن محمد مشغول شدند . دسته چهارم مفصليه نام دارد که بعد از ابوالخطاب آمد و خود را به ( منضل جندقي ) سپردند و باز هم به امام صادق نسبت الوهيت و ربوبيت دادند . دسته پنجم : فرقه اي هستند که اصلاً امامت پس از ابوالخطاب را بطور کلي نهي و انکار کردند . و تنها به تبعيت از او اکتفا کردند، در نهايت ديدگاه امام صادق در مورد اين فرقه هاي ضاله کاملاً روشن و آشکار بود . و از شر اقوال و اعمال آنها به خداوند بزرگ پناه جست . (40)
جمع بندي مطالب
پس از بررسي در مورد شخصيت محمد بن مقلاص وبا توجه به احاديث واخباري که از ائمه معصومين(صلوات الله عليه)وامام صادق(ع)درمورد عملکردواعتقادات اين فرد به ما رسيده است.متوجه ميشويم که ابوالخطاب که بنيانگذار فرقه ضاله خطابيه است و فردي نالايق، کوته فکر، و منحرف بوده تاجائي که کج فهمي او در مسائل ديني موجب انحرافات عديده دردين گرديد وحتي بسياري از واجبات ومحرمات را تحليل کردوباعث ارتداد خود و بسياري از مسلمين گرديد تا اينکه سرانجام به خاطر همين اعتقادات ملحق به دشمنان اهل بيت (سلام الله عليها) گرديد. و اين امر و مخالفت تاجايي ادامه پيدا کرد که موجب لعن و نفرين امام واقع شد و نهايتا امام زمان (عج) درتوقيع شريف خويش مسلمانان را از نشست و برخاست کردن بااين فرد ويارانش نهي ميکند واو را فردي کذاب ميخواند. ودر نهايت نفرين امام در حق او کارساز شد.
پي نوشت ها :
1.ابن بابويه ، محمد بن علي ، خصال ، تصحيح علي اکبر غفاري ، بيروت ، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات ، 1410 هـ ق ، ج2.
2.ابن بابويه ، محمد بن علي ، خصال ، تصحيح علي اکبر غفاري ، بيروت ، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات ، 1410 هـ ق ، ج1.
3.ابي محمد ابن موسي النوبختي ، فرق الشيعه ، قم مکتبه الفقيه ، حاشيه ص57
4.علامه حلي ، رجال علامه حلي ، يک جلد ، دارالزخائر ، قم ، 1411 هـ ق، ص249
5.الشهرستاني ، الملل و النحل ، بيروت ، دارالمعرفه ، ج1، ص128
6.نعمان بن محمد تميمي، مغربي ، دعائم الاسلام ، دارالمعارف ، مصر ، ج1 ، ص50.
7.الشهرستاني ، الملل و النحل ، بيروت ، دارالمعرفه ، ج1، ص128 .
8.الشهرستاني ، الملل و النحل ، بيروت ، دارالمعرفه ، ج1، ص128.
9.شيخ حر عاملي ، محمد بن حسن ، وسائل الشيعه ، مؤسسه آل البيت ، قم ، 1409 هـ ق ، ج10، ص491 .
10.شيخ طوسي ، تهذيب الاحکام ، دارالکتب الاسلاميه ، تهران ، 1365 ، ج2 ، ص 259.
11ابي محمد الحسن بن موسي النوبختي ، فرق الشيعه ، قم ، مکتبه الفقيه ، حاشيه ص57 .
12.نعمان بن محمد تميمي مغربي ، دعائم الاسلام، دارالمعارف ، مصر ، 1385 ، ج 1 ، ص49 .
13.ابي محمد الحسن بن موسي النوبختي ، فرق الشيعه ، قم ، مکتبه الفقيه ، حاشيه ص 57 .
14.ابن داود علي ، رجال ابن داوود ، انتشارات دانشگاه تهران ، 1383 ، ص511 .
15.شيخ طوسي ، تهذيب الاحکام ، دارالکتب الاسلاميه ، تهران ، 1365 ، ج2 ، ص 259 .
16.محدث نوري ، مستدرک الوسائل ، مؤسسه آل البيت ، قم ، 1408 هـ ق ، ج1 ، ص 148 .
17.ابي محمد الحسن بن موسي النوبختي ، فرق الشيعه ، قم ، مکتبه الفقيه ، ص58 .
18.شوشتري قاضي نورالله ، الصورام المحرقه ، انتشارات چاپخانه نهضت ، تهران ، 1367 ق ، ص211 الي 223 .
19.محمدبن عمر کشي ، رجال کشي ، انتشارات دانشگاه مشهد ، 1348 ق، ص300 .
20.علامه مجلسي ، محمد باقر ، بحارالانوار ، بيروت ، لبنان ، مؤسسه الوفا ، ج 47 ، ص 43 .
21.همان
22.علامه مجلسي محمد باقر ، بحار الانوار ، بيروت ، مرسسه الوفاء ، ج 47 ، ص 43 .
23.معارف ، مجيد ، پژوهشي در تاريخ حديث شيعه ، مؤسسه فرهنگي ضريح ، 1374 .
24.رجال کشي ص528 .
25.رجال کشي ص 301 .
26.رجال کشي ص301 .
27.علامه مجلسي ، محمد باقر ، بحارالانوار ، ج 47 ، ص378 .
28.محدث نوري، مستدرک الوسائل ، مؤسسه آل البيت ، قم ، جلد 12 ، ص 316 ، 1408 هـ ق .
29.رجال کشي ، ص528 .
30.رجال کشي ، ص 519 .
31.رجال کشي ، ص 301.
32.نعمت الله ظري فروشاني غاليان ، ص 112 .
33.طوسي ، محمد بن حسن ، رجال ، تحقيق جواد قيومي اصفهاني ، قم ، مؤسسه نشر اسلامي ، 1420 هـ ق ، ج 1 . 34.من لا يحظره الفقيه ، ج1 ، ص 330 .
35.من لا يحظره الفقيه ، ج4 ، ص 464 .
36.لوامع صاحب غراني ، ج 3، ص 161 .
37.لوامح ، ج3 ، ص 161 .
38.لوامع ، ج 3، ص 161.
39.لوامع ، ج6 ، ص295 .
40.ابي محمد الحسن بن موسي النوبختي ، فرق الشيعه ، قم ، مکتبه الفقيه ، ص 81 و 82 .
41.مواسي ، محمد بن حسن ، اختيار الرجال معروف برجال کشي ، تصميم حسن مصطفوي ، مشهد ، مطالعات دانشگاه ، معارف مشهد ، 1341 ، ج1
فهرست منابع
1.ابي محمد الحسن النوبختي ، فرق الشيعه ، قم ، مکتبه الفقيه .
2.طوسي محمد بن حسن ، رجال ، تحقيق جواد قيومي اصفهاني ، قم ، مؤسسه نشر اسلامي ، 1420هـ ق .
3.محمد بن عمر کشي ، رجال کشي ، انتشارات دانشگاه مشهد ، 1368 .
4.محدث نوري ، مستدرک الوسائل ، مؤسسه آل البيت ، قم ، 1408 هـ ق .
5.علامه مجلسي ، محمد باقر ، بحار الانوار ، بيروت ، لبنان ، مؤسسه الوفا ، 1410 هـ ق .
6.معارف مجيد ، پژوهشي در تاريخ حديث شيعه ، مؤسسه فرهنگي ضريح 1374.
7.شوشتري قاضي نوراله، الصوارم المحرقه، انتشارات چاپخانه نهضت، تهران ، 1367 .
8.ابن داود علي، رجال ابن داوود ، انتشارات دانشگاه تهران ، 1383 .
9.شيخ طوسي، تهذيب الاحکام، دارالکتب الاسلاميه، تهران، 1365.
10. شهرستاني ، ملل و نحل، بيروت، دارالمعرفه، بيروت، لبنان، گروه مصادر عقايد اسلامي.
11.شيخ حر عاملي، محمد بن حسن، وسائل شيعه، مؤسسه آل البيت، قم، 1409 هـ ق .
12. نعمان بن محمد تميمي مغربي، دعائم الاسلام، دارالمعارف، مصر،1385.
13.علامه حلي، رجال حلّي، دارالذخائر ، قم، 1411هـ ق .
14. ابن بابويه، محمد بن علي، خصال، تصحيح علي اکبر غفاري، بيروت، مؤسسه الاعلمي المطبوعات، 1410 .
15. اصفهاني، محمدتقي، لوامع صاحب قراني، مؤسسه اسماعيليان، 1414 هـ ق، قم .
16. قمي، صدوق، محمد بن علي بن بابويه، من لا يحضره الفقيه، دفتر انتشارات اسلامي، 1413 هـ ق، قم . /ع